چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۳ |۹ جمادی‌الثانی ۱۴۴۶ | Dec 11, 2024

اختصاصی حوزه نیوز// خون زیادی از من رفته بود، اما آنها توجهی به این مسلئه نداشتند، حتی زمانی که ما را با چشمان و دستان بسته انتقال می‌دادند، اسرا را کف ماشین انداخته بودند و خودشان نیز روی بدن‌های ما نشسته بودند.

اشاره؛ جانبازان سالکان و عارفانی هستند که در طی طریق از کاروان شهادت جا ماندند و خدای سبحان چنین مقرر داشته که روحشان چند صباحی دیگر در قفس تن و حصار خاکی باقی بماند؛ وجود این مردان مرد، در میان ما نعمتی بس بزرگ است که رنگ عشق و ایثار و بوی بهشت و رحمت را به ما ارزانی می‌دارد؛ کاش قدرشان را بدانیم.

حجت‌الاسلام‌ والمسلمین حسین مولایی‌راد، جانباز 50 درصد و آزاده سرافراز، یکی از افتخار آفرینانی است که در لبیک به فرمان امام و مقتدای خود در آغازین روزهای دفاع مقدس در جبهه‌ها حضور یافت و تا پای جان به ایثار و مجاهدت پرداخت.

آنچه در پی می‌آید، برش‌هایی از گفت وگوی صمیمی خبرنگار مرکز خبر حوزه، با این روحانی جانباز و آزاده است که در سالروز ولادت با سعادت بزرگ جانباز اسلام قمر بنی‌هاشم‌ حضرت اباالفضل‌العباس‌(ع) تقدیم ارادتمندان حضرتش می‌شود.

* ورود به حوزه

سال 1343 در رزن همدان در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمدم، به دلیل علاقه‌ای که به فراگیری علوم دینی داشتم، ابتداء در شهرستان قروه به تحصیل پرداختم و در سن 15سالگی وارد حوزه علمیه قم شدم و از محضر علما و اساتید بهره های فراوانی بردم.

* حضور در جبهه‌

سال 59، در ابتدای جنگ تحمیلی، زمانی که 16سال داشتم، به  همراه یک هزار و 400 نفر از طلاب قم برای آموزش نظامی  به تهران رفتیم از میان ما 100 نفر به منطقه جنگی جنوب اعزام شدند. در آن زمان بنی صدر رییس‌جمهور بود؛ از این رو از رزمندگان پشتیبانی نمی‌شد و حضور در جبهه‌ها نیز به صورت خودجوش صورت می‌گرفت و افراد به صورت گروهی به مناطق اعزام می‌شدند.

*به پادگان ابوذر اعزام شدم

پس از مدتی به قم بازگشتم و دروس حوزه را ادامه دادم؛ سال 1361، رزمندگان زیادی در جبهه‌ها شهید شدند و حضرت امام(ره) نیز همواره تأکید می‌کردند مردم باید در جبهه‌ها حضور داشته باشند، از این رو نتوانستم در حوزه بمانم؛ وظیفه خود دانستم به جبهه بروم،‌ از سوی جهاد سازندگی استان همدان به پادگان ابوذر سر‌پل‌ذهاب اعزام شدم.

در این مدت فعالیت‌های تبلیغی و فرهنگی انجام می‌دادم تا این که 15 مرداد‌ماه همان سال آیت‌الله العظمی نوری همدانی به پادگان ابوذر آمده بودند و قرار بود برای بازدید به خط مقدم بروند، من هم به همراه ایشان به مقر شهید صدوقی در اطراف قصر شیرین رفتم.

* اجازه آیت‌الله العظمی نوری همدانی برای حضور در عملیات

فردای آن روز قرار بود، عملیاتی صورت گیرد و من هم اشتیاق فراوانی برای حضور در عملیات داشتم، ولی فرماندهان باتوجه به این که طلبه جوانی بودم، نمی‌گذاشتند در عملیات شرکت کنم؛ پس از اصرار‌‌های فراوان، یکی از فرماندهان به نام علی شادمانی گفت؛ اگر حضرت‌آیت‌الله نوری همدانی بگویند، ما هم می‌پذیریم و شما را به عملیات می‌بریم. زمانی که خدمت ایشان رسیدیم، پس از چند سؤال ایشان اجازه دادند و ما نیز  فردای آن شب لباس طلبگی را کنار گذاشتیم و لباس نظامی بر تن کردیم و به همراه دیگر رزمندگان حرکت کردیم.

در این عملیات که به نام ثارالله بود، با عراقی‌ها درگیر شدیم و پس از مدتی جنگ به صورت تن به تن شد، هرچند گردان ما در ابتدا عراقی‌ها را محاصره کرده بود،‌ ولی به دلیل تأخیر در پشتیبانی،‌ میدان را از دست دادیم و آنها ما را محاصره کردند.

*حدود 220 نفر از افراد گردان شهید شدند

فرمانده گردان ما، آقای ضیائی بود در همان عملیات شهید شدند؛ زمانی که حدود 220 نفر از افراد گردان شهید شدند و تنها تعداد کمی از افراد باقی مانده بودند، ما به گروه‌های پنج نفره تقسیم شدیم، تا بتوانیم سنگر فرماندهی را به دست آوریم، بنابراین مجددا به سوی سنگر فرماندهی دشمن یورش بردیم، اما به دلیل تعداد زیاد نیروهای عراقی، رفقای دیگر نیز شهید شدند.

در حین درگیری با نیروهای عراقی ترکش‌هایی به ناحیه سر و شکم من اصابت کرد، در نتیجه بی‌هوش شدم؛ وقتی به هوش آمدم، عراقی‌ها را بالای سر خود دیدم که اسیرم کرده بودند.

* از این که قرار بود شهید شوم، خوشحال بودم

تعدادمان حدود 20 نفر می‌شد که اسیر شدیم؛ ما را با دست‌ها و پاهای بسته به طرف سنگرهای خود بردند. پنج نفرمان را در ابتدا به سنگر فرماندهی بردند و با همان وضعیت به ما سیگار تعارف کردند؛ زمانی که من آن را رد کردم، گفتند چه سیگار بکشی و چه نکشی شما را می‌کشیم؛ من که به قصد شهادت آمده بودم، با شنیدن این حرف احساس شادمانی داشتم که می‌خواهم به آرزویم برسم.

*ناگهان صدایی آمد، تیزاندازی نکنید!

پس از شنیده شدن صدای گلن‌گدن‌ اسحله، فکر می‌کردم که قرار است به فیض شهادت دست یابم،‌ناگهان صدایی به زبان عربی گفت که آنها را نکشید و تیر‌اندازی نکنید!

پس از آن ما را به یکی از بخش‌های وزارت دفاع عراق در بغداد انتقال دادند؛ در آنجا یک هفته ما را نگه داشتند مورد بازجویی‌های متعدد قرار دادند.

* از سنگینی روی سینه‌ام بی هوش شدم!

هرچند مجروح شده بودم و خون زیادی از من رفته بود، اما آنها توجهی به این مسلئه نداشتند، حتی زمانی که ما را با چشمان و دستان بسته انتقال می‌دادند، اسرا را کف ماشین انداخته بودند و خودشان نیز روی بدن‌های ما نشسته بودند، به گونه‌ای که نفس کشیدن برای ما دشوار بود و از سنگینی روی سینه‌ام بی هوش شدم.

* فهمیدند طلبه هستم

در ابتدای حضور در اردوگاه، نمی‌دانستند که من طلبه هستم، ولی زمانی که در میان اسرا قرار گرفتم، حسب وظیفه‌ای که داشتم، فعالیت‌های تبلیغی خود را چون برگزاری نماز جماعت،‌ قرائت قرآن، دعای کمیل و... انجام دادم، جاسوسان این مسئله را به مسئولان عراقی گزارش دادند و آنها نیز متوجه شدند من طلبه هستم.

پس از این که متوجه طلبه بودن من شدند،‌ بازجویی‌های فراوانی انجام دادند و بارها به این جرم که طلبه هستم و به گفته آنها دنبال ایجاد شورش و خرابکاری در زندان هستم، صد تا صدتا و دویست تا دویست‌تا شلاق می‌زدند،‌ به گونه‌ای که گاهی بی‌هوش می‌شدم؛ التبه هیچ گاه به این موضوع که طلبه هستم اعتراف نکردم، ولی همواره تحت کنترل و نظارت آنان بودم. بارها برای این که از زبان من حرف بکشند، به دروغ می‌گفتند عکست را با لباس روحانی به دست آورده‌ایم، تو چرا دروغ گفتی؟

*زیر شلاق، تعدادشان را می‌شمردم، تا ...

زمانی که شلاق می‌زدند، تعداد آنها را می‌شمردم تا بدانم چه اندازه می‌توانم در برابر شکنجه‌هایشان مقاومت کنم.

* برنامه‌های تبلیغی در کنار شکنجه‌

در کنار این شکنجه‌ها برنامه‌های تبلیغی من ترک نشد، در میان اسرا قرآن و نهج‌البلاغه و کتب عربی حوزه چون مغنی، منطق، اصول فقه و ... که پس از درخواست از صلیب سرخ به دست آورده بودیم، برای اسراء تدریس می‌کردم.

در هر اردوگاه 10 تا 15 روحانی وجود با همکاری هم عهده‌دار برنامه‌های فرهنگی بودیم؛ به این صورت که در مناسبت‌هایی چون ماه مبارک رمضان، دهه فجر و دهه محرم سخنرانی انجام می‌دادیم؛ با توجه به این که کتاب خاصی در این زمینه در اختیار نداشتیم، با همفکری یکدیر مطالبی را آماده می‌کردیم و به اسرا ارائه می‌دادیم.

* آشنایی با حاج آقا ابوترابی

در اردوگاهی اسیر بودیم، درگیری شد و چند نفر از اسرا نیز شهید شدند؛ بنابراین ما را به اردوگاهی دادند. در این اردوگاه ‌مرحوم ابوترابی نیز در میان ما بود. ایشان مدتی نهج‌البلاغه تدریس کردند و بعد‌‌ها نیز من زیر نظر ایشان عهده‌ دار برنامه‌های تبلیغی شدم.

*حدود 3 ساعت در سجده می‌ماند

مرحوم ابوترابی، شخصیت کم نظیری بود. ایشان معمولا یک ساعت به اذان صبح مانده از خواب بیدار می‌شدن و مشغول نماز شب می‌شدند و مناجات امیر‌المؤمنین(ع) را با لحن زیبایی قرائت می‌کردند. هنگام نماز صبح هم که عراقی‌ها نمی‌گذاشتند، نماز جماعت بخوانیم، ایشان خود نمازشان را می‌خواندند و پس از نماز سر به سجده می‌گذاشتند و  حدود 3ساعت‌ در همین حالت می‌ماندند.

* فکر  می‌کردیم خوابیده است

این سجده‌ها به اندازه‌ای طول می‌کشید که گاهی اوقات فکر می‌‌کردیم ایشان خوابیده است،‌ زمانی که می‌خواستیم ملحفه یا پتویی روی او بکشیم، می‌گفتند که من گرمم است؛ می‌فهمیدیم که بیدار است.

ما هم تلاش می‌کردیم مانند او عمل کنیم و سجده‌های طولانی به جای آوریم، ولی بعد از چند دقیقه دست و پایمان درد می‌گرفت و مجبور می‌شدیم سر از سجده برادریم.

زمانی که از ایشان می‌پرسیدیم در سجده‌ها چه بگوییم، می‌گفتند حداقل باید هفتاد مرتبه سوره حمد را در سجده بخوانید. این اعمالی بود که ایشان همواره انجام می‌داد و بیشتر روزها را روزه‌دار بودند.

* روحانیت؛ ذخیره خداوند در میان اسراء بود

همان گونه که مقام معظم رهبری  نیز بیان داشتند، روحانیت ذخیره خداوند در میان اسرا بودند. اگر افرادی چون حاج آقا ابوترابی در میان اسرا  نبودند، بسیاری از آنها به خاطر فشار‌های روحی و روانی فراوان از بین می‌رفتند. مرحوم ابوترابی با رفتار و گفتاری زیبا و با بهره‌گیری  از اطلاعات دینی و تجربیاتشان از اسارت در زندان‌‌های ساواک، روحیه اسرا را حفظ می‌کردند؛ البته همه اسرا هم معتقد به روحانیت بودند و هرچه آنها می‌گفتند، گوش می‌کردند.

* در اسارت حافظ قرآن شدم

در کنار ناملایمت‌ها و دشواری‌های اسارت، مسئله‌ای که ما را خرسند می‌کرد، فضای معنوی حاکم در آنجا بود. بیشتر اسرا اهل نماز شب و مناجات و دعا بودند و تعدادی نیز قرآن را حفظ می‌کردند و من نیز در این دوران توانستم کل قرآن را حفظ کنم. حفظ قرآن به اندازه‌ای میان اسرا رواج داشت که گاهی مشاهده می‌کردیم برخی در حالی که خواب بودند، چند صفحه از قرآن را بدون هیچ اشتباهی می‌خواندند. یک بار هم به کربلا و نجف اشرف برای زیارت رفتیم که برای ما بسیار ارزشمند بود.

* رحلت امام(ره) تلخ‌ترین اتفاق دوران اسارت

در دوران اسارت خاطرات تلخ فراوانی وجود داشت،‌ ولی رحلت حضرت امام(ره) تلخ‌ترین اتفاقی  بود که برایمان رقم خورد. در روز 14 خرداد، رادیویی که صدای آن در فضای اردوگاه پخش می‌شد، رحلت حضرت امام(ره) را اعلام کرد. شرایط بدی در میان اسرا حاکم شد. ضربه روحی سنگینی به آنها وارد آمد؛ همه گریه می‌کردند و برخی نیز از هوش رفتند؛ من هم از هوش رفتم و دقایقی در حالت طبیعی نبودم.

*امیدها از بین رفت!

 امام خمینی(ره) برایمان این  گونه بود که ما خود را در چاهی عمیق مشاهده می‌کردیم و وجود حضرت امام(ره) را طنابی برای نجات می‌دانستیم که با رحلت ایشان امید‌ها نیز از بین رفت.

* تلاش برای حفظ روحیه اسراء

شرایط به گونه‌‌ای شده بود که بسیاری روحیه خود را از دست داده بودند، ما طلاب دور هم جمع شدیم و تصمیم گرفتیم روحیه اسرا را حفظ کنیم. در آسایشگاه‌ها پخش شده و در میان آنها سخنرانی می‌کردیم. ما به آنها می‌گفتیم که اسلام متکی به اشخاص نیست و اگر امام رفت، خدای امام وجود دارد.

* انتخاب رهبری؛ آبی روی آتش دل اسرا

شب همان روز، پس از این که اعلام شد آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای به عنوان جانشین حضرت امام(ره) معرفی شده و رهبری جامعه را عهده‌دار است، اسرا بسیار آرام شدند و این موضوع مانند آبی بر روی آتش دل آنان بود.

البته من از گذشته آقا را می‌شناختم و در مشهد در درس ایشان شرکت می‌کردم، دیگر طلاب اردوگاه نیز ایشان را می‌شناختند و با هم تلاش می‌کردیم این شناخت را به سایر اسرا ارائه نماییم و برای آنها تبیین کنیم که ایشان شایستگی رهبری را دارد.

*ناراحتی اعصاب زندگیم را با مشکل مواجه کرده است

در زمان آزادی، علاوه بر جراحت‌های پیش از اسارت‌ در دوران اسارت نیز بر اثر شکنجه‌های مستمر ناراحتی کلیه پیدا کردم به محض ورود به میهن عمل جراحی کردم. در این دوران نزدیک به ده دندانم را نیز از دست دادم و همچنین بر اثر شرایط سخت دوره اسارت، ناراحتی اعصاب پیدا کردم که مشکلاتی برای زندگی من ایجاد کرده است.

البته ما بر اساس تکلیف با هدف حفظ نظام و انقلاب و برای شهادت به جبهه رفته بودیم و با این نیت که حداقل دست یا پایمان را در این راه از دست دهیم، در جنگ حضور پیدا کردیم. در مقابل این اهدافمان، این ناراحتی‌ها بسیار ناچیز است.

* فیلم‌هایی که برای ندیدنش شکنجه می‌شدیم، اما امروز...

در دوره اسارت، عراقی‌ها موسیقی ‌و فیلم‌های مبتذل پخش می‌کردند و ما را نیز مجبور به دیدن و گوش دادن می‌کردند، برخی اسرا برای این که به تلویزیون و برنامه‌های آنها نگاه نکنند و یا این که موسیقی در اردوگاه پخش نشود، با عراقی‌ها درگیر می شدند، در نتیجه شکنجه می‌شدند و شلاق می‌خوردند؛ البته این فیلم‌ها که پخش می‌شد، خیلی هم مبتذل نبود، اما متأسفانه امروز در جامعه ما این مسائل فراوان یافت می‌شود!

* از توانمندی‌های روحانیون ایثارگر استفاده شود

روحانیونی که در جبهه‌ها حضور داشتند،‌ حرف‌های زیادی برای گفتن دارند؛ بنابراین باید از وجود آنها در عرصه‌های مختلف تبلیغی بهره جست، حوزه و سایر نهاد‌های اعزام مبلغ می‌توانند از این ظرفیت بزرگ بهره بیشتری برای رشد فرهنگ ایثار و شهادت در جامعه ببرند.

*درخواستی از مسئولان حوزه

حوزه باید در گزینش طلاب جدید دقت نماید و پس از حضور آنهادر حوزه،‌ برای تربیت آنها برنامه ریزی‌های جدی داشته باشد تا خدای ناکرده به گونه‌ای نشود که دنیا پرستی و تجمل‌گرایی در میان طلاب به وجود آید. حوزه باید بتواند با برنامه‌ریزی‌های آموزشی و تربیتی افرادی چون علامه طباطبایی، دکتر بهشتی، شهید مطهری و... تربیت نماید.

* خاطرات ایثارگران الگویی برای جوانان

اگر جوانان خاطرات شهدا، جانبازان و آزادگان را خوب مطالعه و آنها را بررسی کنند، می‌توانند در مسیر آنها قرار گرفته و راه آنان را ادامه دهند، در غیر این صورت ‌با این حجم وسیع تهاجم فرهنگی، ممکن است هویت خود را از دست بدهند و به وسیله‌ای برای استفاده دشمنان تبدیل شوند.

شایان ذکر است، حجت‌الاسلام والمسلمین حسین مولایی‌راد پس از تحمل هشت سال اسارت در زندان‌های رژیم بعث عراق، در 26 مرداد 1369 به آغوش میهن اسلامی بازگشت.

گفت‌وگو: علیرضا سهلانی

ارسال نظر

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha